بازاریابی عصبی، مطالعه چگونگی واکنش مغز افراد به تبلیغات و سایر پیامهای مرتبط با برند با نظارت علمی بر فعالیت امواج مغزی، ردیابی چشم و پاسخ پوست است.این تکنیک های بازاریابی عصبی برای مطالعه مغز برای پیش بینی رفتار تصمیم گیری مصرف کننده استفاده می شود. همچنین می توان از بازاریابی عصبی برای دستکاری رفتار مصرف کننده استفاده کرد.
بازاریابان از سیگنال های عصبی و سایر سیگنال های فیزیولوژیکی برای به دست آوردن بینشی در مورد انگیزه ها، ترجیحات و فرآیندهای تصمیم گیری مشتریان استفاده می کنند. آنها همچنین از این تحقیق برای پیش بینی نحوه عملکرد یک محصول، خدمات یا کمپین بازاریابی خاص استفاده می کنند.بازاریابی عصبی به بازاریابان این امکان را می دهد که از طریق قدرت علوم اعصاب، مشتریان را بهتر درک کنند. متأسفانه، این رشته منتقدان زیادی دارد و بحث های مربوط به آن باید پاک شود.یک استاد دانشگاه هاروارد به نام گرلاد زالتمن می خواست مشخص کند که چه مقدار از فرآیند تصمیم گیری خرید ناخودآگاه است. نتایج او تکان دهنده بود، زیرا زالتمن دریافت که 95 درصد منطق خرید ناخودآگاه اتفاق می افتد.
مطالعاتی مانند زالتمن مربوط به رشته نسبتاً جوانی به نام بازاریابی عصبی است.از آنجایی که به طور فزایندهای آشکار میشود که احساسات بر مصرفکنندگان تأثیر میگذارد، بازاریابان برای توضیح بهتر تفکر و رفتارشان به بازاریابهای عصبی مراجعه میکنند.امروزه، بازاریابان تلاشهای تحقیقاتی خود را یک قدم فراتر، فراتر از روانشناسی سطحی، و به حوزه جذاب و پیچیده علوم اعصاب بردهاند.
بازاریابی عصبی که عصب شناسی مصرف کننده نیز نامیده می شود، زمینه ای است که ذهن انسان را برای پیش بینی بهتر و شاید حتی تحت تاثیر قرار دادن فرآیندهای فکری و رفتار مصرف کنندگان بررسی می کند.بازاریابی عصبی فقط یک اصطلاح جذاب نیست که یک فروشنده خاص مبتکرانه آن را ابداع کرده است – بلکه یک حوزه کامل است که پانزده سال مطالعات اخیر را برای نشان دادن پتانسیل خود برای تلاش های بازاریابی انجام داده است.
در حالی که ارائه یک درک مختصر از نظریه خوب است، هر رویکرد جدید در عمل به بهترین وجه قابل درک است. ما به برخی از موفق ترین نمونه های بازاریابی عصبی در عمل نگاه خواهیم کرد.چنین مواردی در دنیای واقعی به ما کمک می کند تا بفهمیم آیا علم ذهن و رفتار جایگاه مناسبی در بازاریابی دارد یا خیر.
ابتدا بیایید درک بهتری از بازاریابی عصبی داشته باشیم. بازاریابی عصبی در اواسط دهه 2000 متولد شد، اما بازاریابان و تبلیغ کنندگان برای مدت طولانی سعی کرده اند به ذهن ما نفوذ کنند.حتی ممکن است متوجه شوید که بازاریابی عصبی در تلاش ها و اهداف مرتبط شما جایگاهی دارد. تا این حد، ما همچنین نحوه شروع کار شما و تیمتان را با اولین مطالعه بازاریابی عصبی خود پوشش خواهیم داد.
به بیان ساده، بازاریابی عصبی یک رشته ارتباط بازاریابی تجاری است که تحقیقات بازار را با عصب روانشناسی تقویت می کند.بازاریابی عصبی شامل مطالعه واکنش های ذهنی، عاطفی و حسی-حرکتی مصرف کنندگان به محرک های مرتبط با بازاریابی است.
در اوایل قرن بیستم، کسبوکارهای غربی دچار بحران شدند: مصرفکنندگان کالاهای خرید را تمام کرده بودند. طبقه متوسط همه چیز مورد نیاز برای شاد زیستن را داشت و به طور ایده آل تامین می شد.پس از آن بود که تبلیغات اختراع شد.کسب و کارها تمام تلاش خود را کردند تا مردم را متقاعد کنند که از آن نقطه به بعد به چیزهای بیشتری نیاز دارند.
امروزه، تیم های بازاریابی در سراسر جهان به طور مداوم به دنبال راه های جدید و پیچیده برای فروش بهتر به مخاطبان هدف خود هستند.ناگهان، مصرف کنندگان در حال دستکاری به وضعیت ذهنی نیاز بودند. در ابتدا، شرکت ها از شیوه های بازاریابی و تبلیغات سنتی راضی بودند.ما به خوبی می دانیم که داده ها و فعالیت های آنلاین ما به طور مداوم جمع آوری می شود تا کسب و کارها بتوانند ترجیحات و نیازهای ما را بهتر درک کنند.
به هر حال، روانشناسی و بازاریابی دست به دست هم می دهند و متقاعد کردن مشتری کلید رسیدن به هر فروش است. و چه راهی بهتر از رویکرد فرویدی برای جلب نظر مشتری؟روانشناسی و بازاریابی در طول قرن بیستم در کنار یکدیگر توسعه یافتند. در حالی که روانشناسی عمدتاً بر درک و درمان چالشهای ذهنی ما متمرکز بود، بازاریابان بسیار مشتاق بودند تا با اسرار ذهن آشنا شوند تا هوشمندتر بفروشند.
بازاریابی عصبی به روش های مختلفی مورد استفاده قرار می گیرد. در سال 2007، تیمی از دانشمندان از دانشگاه کارنگی ملون، دانشگاه استنفورد و دانشکده مدیریت MIT Sloan از تصویربرداری تشدید مغناطیسی عملکردی (fMRI) برای مطالعه آنچه که مغز افراد هنگام تصمیم گیری برای خرید انجام می دهد، استفاده کردند. محققان با استفاده از تصویربرداری مغز برای تماشای روشن شدن یا تاریک شدن مدارهای عصبی در طول فرآیند خرید، دریافتند که میتوانند پیشبینی کنند که آیا یک فرد محصولی را خریداری میکند یا خیر.
نتایج تحقیقات بازاریابی عصبی می تواند شگفت آور باشد. مارتین لیندستروم در کتاب خود با عنوان بویولوژی: حقیقت و دروغ در مورد چرا خریدیم؟ در سال 2008 یک مطالعه سه ساله را که از سال 2004 شروع شد، مستند کرد که شامل یافته های زیر بود:
برچسبهای هشداردهنده روی بستههای سیگار، فعالیت عصبی را در ناحیهای از مغز که با ولع مصرف مرتبط است تحریک میکند – علیرغم این واقعیت که آزمودنیها گفتند که فکر میکنند این هشدارها موثر هستند.تصاویر برندهای معروف، مانند آی پاد، همان بخشی از مغز را تحریک می کرد که نمادهای مذهبی فعال می کنند.تصویری از مینی کوپر بخشی از مغز را فعال کرد که به چهره ها پاسخ می دهد.
روشهای بازاریابی عصبی شامل تکنیکهای مختلفی مانند ردیابی چشم، پاسخ پوست گالوانیکی (GSR)، اقدامات ضمنی، کدگذاری صورت، fMRI و EEG است. fMRI و EEG دو ابزار اصلی مورد استفاده برای اسکن مغز هستند – fMRI (تصویربرداری تشدید مغناطیسی عملکردی) تغییرات در جریان خون اکسیژندار را در پاسخ به وظایف شناختی، مرتبط با فعالیت عصبی تشخیص میدهد، در حالی که EEG فعالیت مغز را با تشخیص و تقویت سیگنالهای الکتریکی اندازهگیری میکند. برای تعیین پاسخ آزمودنی به محرک ها، ضبط و تجزیه و تحلیل می شوند.